ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عریضه ریاضی دان عاشق به معشوق خود
عزیز جفا کار! به بطلیموس سوگند که نیروی عشقت کسر عمرم را معکوس نموده و به خرمن هستی ام اتش زده است . انگار عمر من تابع وفای توست .قامت رعنایم از هجرت منحنی شده وتیر عشقت همچون برداری که موازی ارزو هایم تغییر مکان داده باشد قلبم را ناقص ساخته است .
شب های فراق که با حرکتی تناوبی مانند مکعب این رو و ان رو می شوم ،چنان نحیفم ساخته که هر گاه به مزدوج خویش در آینده می نگرم خیال میکنم که از زیر رادیکال بیرونم آور ده اند . در دایره ی عشقت اسیرم مرکزی نمی یابم که انی فارق از خیال تو
معادله ی nمجهولی زندگی ام را حل کنم.
دوش فیثاغورث رادر خواب دیدم که از وجود سرگشته ام مشتق می گرفت ، خدا خدا میکردم که ریشه ای نیابد تا همیشه سیری صعودی به سوی تو پیدا کنم اما در می یابم که منحنی آرزوی من و وصال تو برخوردی ندارد . شاید بر اساس هندسه ی اقلیدس همانند دو خط موازی باشند که در بی نهایت به هم میرسند و آنگاه که بر محور تانژانت نا امیدی ام سرگردانم حاصل عشقت بریم 0 مبدا و امید است
اوه!دلدارم!بی وفا، زمانی که اپسیلون های وعده های تو را در بی نهایت امید های خود ضرب می کنم و از بی وفایی و جفاهایت به تعداد نا محدودت ، انتگرال میگیرم ، باز هم خوشحال هستم چون حدی دارد وجهت باقی مانده ، هنوز مثبت ات اما افسوس حتی با حساب احتمالات هم امید وصالت از محالات است ودر افق اندیشه هایت اصلاُ اثری از وفا وجود ندارد .
راستی اگر این حرف ها باب طبعت نیست و در کسر علاقه ات صدق نمی کند اجازه بده سخن از چیز های دیگر به زبان آورم .
چه زمانی که قدرت خیالم با هزار بدبختی بین مقادیر امید و وصال علامت مساوی با حداقل تقریب می زند با عشوه ای عاشق کش ،مخالفش می سازی .شاید ندانی هر قدر که زاویه ی جفایت گشوده تر میگردد ، کسینوس شادی من نیز سیری نزولی به سوی سفر پیدا می کند .
دیگر بیش از این به فومول وجودت دست نمی برم ولی امیدوارم که دل سنگت را نسبت به من نرم نمایی و بیش از این محتاجم نسازی که در لگاریتم اندیشه به دنبال اندازه ی تقریبی وفایت بگردم.